من راهرو عشقم ،دنباله رو يارم
از خانه گريزانم،کو آن گل بي خارم
از سوز عطش هر دم،جان بر لب و پا در گِل
افتان و گهي خيزان،با اين دل غم بارم
هر جا که روم بي دل ناکامي و ناشادي
درد است مرا حاصل،فرياد که بيمارم
دُري به صدف دارم،کان نيست در اين عالم
گريم شب و روز از غم،اين است همه کارم
اندر طلبت حيران،افتاده در اين زندان
تاوان چه دهم ديگر،اي مايه ي آزارم
چون برگ گلم پژمرد،آن مستي و شيدايي
رفت از کفم آن مهوش پيوسته همي زارم
خورشيد دلم باشد ياد صنم مه رو
از عطر رخش سرمست،روز است شب تارم
من به روزم