ساعت ویکتوریا

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
صدايي نيست ، آوايي نيست فقط سيطره ي سکوت است و حکومت تنهايي دستي نيست ، تکيه گاهي نيست هر چه هست درديست آشنا با من و خاطرات غريبم. اي کاش مي توانستم گريه کنم و تمام دردها و دلتنگي هايم را با اشکهايم از خود برهانم ولي افسوس که ديگر چشمهايم ناي گريه کردن ندارند. به واژه ها و کلمات پناه جسته ام که شايد به جادويشان بتوانم دردهايم را خرد کنم ولي افسوس که آنها خود ياد آور و معناي دردند. هنوز هم با کلمات بازي مي کنم و از تو خاطره مي سازم هنوز هم به جملات دست مي سايم و التماس تو را مي کنم اي کاش مي توانستم پرواز کنم و از وراي فاصله ها تو را جستجو کنم ولي افسوس که پرواز ممنوعيتي ست ابدي. چه بي رحمانه زمانه کيفرم مي دهد چه ظالمانه روزگار به من پشت کرده است چه وحشيانه مرا به صليب کشيده است که حتي جغد شوم از من هراسان است! نمي دانم تا کي نم دانم تا چه وقت چشمهايم در فراسوها انتظارت را خواهند کشيد؟ نمي دانم تا کي نمي دانم تا چه وقت دلم به اميد ... نفس خواهد کشيد؟ از ميان واژه ها ندايي مي رسد: همه چيز تمام شد ديگر اميدي نيست.