ضرب المثل , چیزی که عوض داره گله نداره
در یک روز پاییزی ملانصرالدین توی حیاط خانهاش نشسته بود و داشت از آفتاب لذت میبرد که ناگهان متوجه شد کسی دارد با عصبانیت در خانهاش را میزند.
تا ملا از جا بلند شود و در خانه را باز کند، کسی که پشت در بود چندبار محکم به در کوبید و فریاد زد: .در را باز کن ببینم ملا؟.
ملانصرالدین در خانه را باز کرد و دید یکی از همسایههایش با عصبانیت و ناراحتی پشت در ایستاده است. سلامی کرد و گفت: .چه خبر است مرد حسابی،تو که در خانه را از جا کندی..
همسایه ملا با ناراحتی گفت: .چه سلامی، چه علیکی با دسته گلی که سگ تو به آب داده، انتظار دیگری داشتی؟.
ملا گفت: .من که نمیفهمم چه میگویی، مگر سگ من چهکار کرده؟.
همسایه گفت: .چهکار کرده؟ سگ تو پای زن مرا گاز گرفته است..
ملا گفت: .عجب! اما در این میان من چه تقصیری دارم، درِ بیگناه خانه چه تقصیری دارد که آن را میشکنی..
همسایه گفت: .یعنی چی؟ بالاخره سگی که پای زن مرا گاز گرفته سگ توست و هر طور شده باید زیانی را که سگت به من زده است جبران کنی..
ملانصرالدین که دید همسایه حرف حساب سرش نمیشود، فکری کرد و گفت: .عیب ندارد، جبران میکنم. تو هم سگت را بفرست بیاید خانه تا پای زن مرا گاز بگیرد. چیزی که عوض دارد گله ندارد..
از آن به بعد هر وقت بخواهند بگویند جواب خوبی خوبی است و جواب بدی بدی است یا هر وقت بخواهند بگوید، هر کار خوب و بدی پاداش دارد و آدم باید نتیجه کارش را هم تحمل کند، میگویند: .چیزی که عوض دارد، گله ندارد.
مراقب فکرهایتان باشید ،چون به سخن تبدیل میشوند ،
مراقب سخنانتان باشید ، چون به عمل تبدیل می شوند ،
مراقب اعمالتان باشید ،چون به عادت تبدیل می شوند .
هرگز به خاطر اتفاقاتی که در زندگیت افتاده، افسوس نخور؛
اونا تغییری نمیکنن و فراموش هم نمیشن !
پس اونا رو به عنوان درس بپذیر و رو به جلو حرکت کن!
یادت نره که خوشبختی، یه مسیره، نه یه مقصد!
چرا به ندای درون خود گوش نمی کنیم ، چرا در رشد ندای درون خود کوشا نبودیم ، ندای درون ما همان حس ششم ما میباشد که آینده هر عملکرد را بخوبی تشخیص می دهد و ما را با صدایی از درون بیدار میکند تا متوجه خوبی یا بدی عملکرد باشیم ، متأسفانه آنقدر خود را در گیر مشغله های زندگی کرده ایم که حتی ندای درون خود را نمیشنویم گاهی در جمع هستیم می خواهیم کمی پراکنده گوئی کنیم اما یهو نیروئی ما را ازین گفتگو باز میدارد این همان ندای درونست که به اطرافیان ما اشراف دارد و ما را از یاوه گوئی باز میدارد فکر نکنیم ما همه چی را بخوبی میدانیم یا می فهمیم یا در انجام عملکردش حتما موفق میشویم ، گاهی به خلوت خود به ندای درون هم توجه کنیم بدانیم سرشت ما با توجه به ندای درون ما پاک و درست کردارست
آنچه مارا به راه درست هدایت می کند ندای درونی ماست ، آنچه مارا از راه درست باز میدارد نفس شیطانیست، کاملا به این دو موضوع توجه کنیم ، خیر را از شر میتوانیم تشخیص دهیم
بر سر راه اگر فقیری را ببینیم تنها ندای درون ماست که ما را راهنمایی می کند که رسیدگی کنیم ، اما اگر بی توجه عبور کردیم پس وسوسه مادی و شیطانی ، بر ما چیره شده تا صدای ندای درونمان را نشنویم اما بهترست ندای درونمان را تقویت کنیم و بشنویم ، ندای درون بهترین راهنمای عقلانی ماست .
زن و مرد فقیری هر روز شیر تنها گاوشان را میدوشیدند و ماستی که درست میکردند به بقال سر کوچهشان میفروختند. یک روز مرد بقال اشارهای به حجم ماست کرد و با اخم گفت: به نظر میرسد این ماست کمتر از یک کیلوگرم است. پیرمرد با سادگی پاسخ داد: والا من و همسرم ماستها را با همان سنگ نمکی وزن میکنیم که یک ماه قبل از خودت خریدیم. بقال فهمید داستان چیست و زیر لب نجوا کرد: هر چه کنی به خود کنی و این شد یک ضربالمثل معروف ایرانی که خیلی جاها به کار میبریم. یا مثلاً اینکه از هر دستی بدهی از همان دست پس میگیری. اینها همه حکایت از معاملههای دو سرد سود ما آدمهاست که فکر میکنیم سر همدیگر را کلاه گذاشتهایم، اما یک وقتی یک جایی این معامله بیخ گلویمان را میچسبد و دمار از روزگارمان در میآورد. تا حالا به حرام و حلام لقمهای که سر سفرهها میآید، فکر کردهاید؟ به اینکه قدیمیها معتقد بودند نان کم، اما پر برکت یعنی چه؟ به اینکه معتقد بودند بچهها با نان حرام به جایی نمیرسند و آیندهشان تباه میشود. احتمالاً در فیلم یا واقعیت این دیالوگ را از زبان پدر و مادرها زیاد شنیدهاید که میگویند: نمیدانم چه لقمهای به تو دادم که اینجور آبرومو بردی و به بیراهه رفتی. بعضی نانها حرام بودنش واضح است و علم و دانش خاصی نمیخواهد. کافی است یکی قمار کند؛ یکی مشروب بنوشد یا بسازد؛ یکی موادمخدر قاچاق کند و یکی دزدی؛ نان این آدمها خوردن ندارد و بالاخره یک جایی دردساز میشود، ولی بعضی وقتها این مرز حلال و حرام آنقدر مثل مو باریک است که نمیتوان به راحتی تشخیص داد. نان حرام هم خواه باآگاهی و خواه از سر نادانی مثل قمار اعتیادآور است، یعنی بار اول تن و بدن انسان میلرزد از کاری که فقط خودش میداند اشتباه است، اما بعد عادت میکند. دیگر قبح حرامخواری میریزد و گوشت و تن آدم با این مدل درآمدها عجین میشود. به قول بزرگترها نان حرام یک جایی پایش را میخوری، اما کمکم نشانهها هم خسته شده و برایت عادی میشوند. بیایید کمی این نانهای حرام و نیمه حرام را مرور کنیم.
پول خوب میدهی، جنس بنجل تحویل میگیری
یک مغازه لباسفروشی لباسهایی که زدگی داشت و باید به شرکت مرجوع میشد را کنار گذاشته بود. یک مشتری به مغازه آمد و درست همان سایز و مدلی را سفارش داد که آنها کنار گذاشته بودند. صاحب مغازه با ولع به شاگردش گفت که لباسها را برای مشتری بیاورد بیآنکه حرفی از اشکالشان بزند.
آنها عیب کالا را از مشتری پنهان کردند، ولی حتماً در خانه با کمی دقت متوجه این خطا میشوند. آن وقت است که نان این معامله دیگر حلال نیست. از این دست آدمها زیاد هستند. آنهایی که جنس مرغوب و خوش آب و رنگی نشان مشتری میدهند، اما چیزی که تحویلش میدهند زمین تا آسمان با تبلیغشان فرق دارد. آنهایی که وقتی میوههای جعبهای میفروشند اجازه نمیدهند زیرش را کنترل کنی و با همان میوههای فریبنده ردیف اول مجبور به خرید میشوی. تازه خانه که میآیی میفهمی چه کلاه گشادی سرت رفته و چه آبی ته جعبه در خانهات شره میکند. میروی دندانپزشکی برای روکش دندانهایت. میگویند مواد روکش گران شده است. پول هنگفتی برای هر دندان از جیبت میدهی و با هزار مکافات هزینهاش را مهیا میکنی، اما یکی دو ماه بعد دندانت یا میشکند یا از پایه در لقمهات پیدا میشود. اعتراض هم که میکنی میگویند موادش چینی بوده! خب مسلمان تو پول جنس خارجی و مرغوب گرفتی، اما جنس چینی برایش...
کارمندها هم که سرشان گرم امور خودشان است
در کارمندی هم که اوضاعمان گل و بلبل است. همه سر وقت میآیند سر وقت میروند. کار ارباب رجوع را بیمنت و بدون، چون و چرا انجام میدهند! مدیون هستید اگر خیال کنید ارباب رجوع منتظر تمامشدن تلفنهای شخصی میمانند. مدیونید اگر فکر کنید منشیها یادشان میرود کنسل شدن جلسه یا دیدار را به ارباب رجوع خبر بدهند و حالا که یک روز از کار و زندگی حسابی افتاد با پررویی در چشمش نگاه میکند، میگوید: آقای رئیس نیست جلسه کنسل شده است. بعضی کارمندها با وسایل آنجا عجین شدهاند. همه چیر را متعلق به خودشان میدانند. تحقیقهای فرزندشان را آنجا پرینت میگیرند و از کاغذ با دست و دلبازی استفاده میکنند. بعضیها تمام وقت کار را با تلفن میگذرانند. مهم نیست به چه کسی یا به کدام شهر زنگ میزنند. مهم این است که تلفن دولتی است و هزینهای ندارد. بعضیها در روزهای رکود کار، پای اینترنت پرسرعت محل کار مینشینند و هر چه دلشان خواست دانلود میکنند. اینجا حجم اینترنت رایگان است. خدا میداند در بعضی ادارات چقدر کار مردم را دیر راه میاندازند، فقط برای اینکه بگویند سرشان شلوغ است. خدا بگذرد از سر تقصیراتمان وقتی از ناآگاهی مشتری یا ارباب رجوع سوءاستفاده میکنیم و او را با قانونهای مختلف سردرگم میکنیم و کارش را راه نمیاندازیم. یک روز با همسرمان دعوا کردهایم و بیحوصلهایم. یک روز دل و سرمان درد میکند و گاهی هم...
مهم این است که در این وانسفای کمبود کار و مشکلات اقتصادی، جایی هست که مشغولیم و سرمان تا ظهر گرم میشود و بعد هم با خیال راحت به خانه میرویم. در ادارهها یک ساعت مانده به تعطیلی عملاً کار تعطیل است و همه برای رفتن مهیا میشوند. همانگونه که صبحها یک ساعت بعد از حضورشان مهیای صبحانه و گپوگفت میشوند!
شاید یکی از دلایلی که راحت از کنار این حقالناسها میگذریم، این است به آنچه به عناون دستمرد دریافت میکنیم راضی نیستیم و با این وقت تلفکردنها و کمکاریهای آگاهانه میخواهیم سازمان را متوجه اعتراضمان کنیم.
یک عده در شرکتهای خصوصی مشغولند. سود و زیان مستقیم متوجه کارفرما میشود، اما بعضیها که اغلب از حقوق و مزایای خود در مقابل میزان کارشان راضی نیستند به جایش حق دارند هر وسیله یا شیئی را که خواستند بیاجازه از شرکت بردارند!
در خیلی چیزها تقلب می شه !
عوض کردن برند خارجی و داخلی هم معضل بعدی این روزهاست. مردم به هزار دلیل هنوز هم به خرید محصولات خارجی تمایل دارند و این شده دستمایه تعدادی انسان نمای سودجو که از این حساسیت مردم استفاده میکنند و بسیاری از محصولات بیکیفیت را با برچسب خارجی به مردم میفروشند و عجیب است که شب هم راحت سر به بالین میگذارند!
محصولات غذایی هم هر روز فقط با هر نوسان دلار قیمتها را بالا میبرند، اما از مقدار محصول کم میکنند. تقلب هم که جای خودش را دارد. مثلاً در ماستبندیها دیده شده که کسی روی ماستها دستمال کاغذی میکشد تا مشتری پسند شود، یا برای فروش زعفران چوب جاروی رنگ شده و گوشت ریش شده گوساله و... استفاده میشود. محصولات دست دوم را به اسم دست اول میفروشیم. مشتری را با وعده و وعید پای معامله مسکن میکشانیم، اما خرمان که از پل گذشت بیخیال وعدههایمان میشویم و مستأجر میماند و هزار و یک عیبی که ملک دارد. برای دخترمان خواستگار میآید یا برای پسرمان خواستگاری میرویم، اما ضعفها و مشکلات را پنهان و زندگی را با یک دروغ بزرگ آغاز میکنیم؛ و خلاصه در خیلی چیزها تقلب میکنیم.
این نانها خوردن ندارد
حالا اینکه از بعضی دردها و مشکلات مردم برای سودجویی استفاده میکنیم بحثش جداست، مقولهای که این روزها زیاد با آن سر و کار داریم و هر کداممان به نوعی تجربهاش کردهایم. روز اولی که کرونا رسماً اعلام و توصیه شد به مصرف ویتامین «ث»، بازار پر شد از لیموهای ترش و شیرینی که یک باره قیمتش ده برابر شد. رابطه عرضه و تقاضا را میدانستم، اما اینکه بر نیازهای مردم موج سواری و از جیبشان در این شرایط رعبآور سوءاستفاده کنند برایم قابل هضم نیست. نمیفهمم چرا باید قیمت زنجبیل یک شبه به بالای 100 هزار تومان برسد؟ چون مردم باید سیستم ایمنی بدنشان را با خوردن بعضی چیزها مثل زنجبیل تقویت کنند؟ یا سیر مگر از جنس طلاست که یک شبه درست وقتی که میگویند برای ایمنی بدن در مقابل ویروس مفیداست قیمتش 10 برابر شود؟
شاید جیبتان پر از پول شود و سود نداشته یک سال را با فروش چند روزه جبران کنید، اما یادتان باشد این پولها خوردن ندارد. نانی که در خون هموطنان ترسیده و مستأصل میزنی و راحت نوش جان میکنی یک جایی در گلویت گیر میکند. دنیا آنقدر هم بیحساب و کتاب نیست. این نانها خوردن ندارد. اجناس را احتکار میکنی که قیمت را بالا ببری؟ الکلی که تا الان کمفروش در قفسههای مغازهات خاک میخوردند حالا به قیمت طلا دست مردم میدهی؟ یعنی باور ندارید که خدا ناظر به تمام اعمال است؟ یعنی نگران قاطی شدن نان حرام میان لقمه فرزندانتان نیستید؟ یقین ندارید که لقمه حرام زمین گیرتان میکند؟ شما چند نفر را میشناسی که اهل نزول دادن بوده و عاقبت به خیر شده باشد؟ طرف اگه خدمتی هم به خانواده خودش کند باجش را از دیگری طلب می کند در صورتیکه طرف خانواده دارد باید با آنها رسیدگی کند درگیر باج دادن به دیگران است ! یادمان باشد حرامخواری که رونق یابد فساد در جامعه ریشه میدواند.این بیانات حرف دل خیلی از آدمهاست که در گیر ماجرای روزمره هستند .
منبع : مختصری از روزنامه جوان