همچون دستانت رو در دستانم فشردم و حرارت مهر را در وجودت قرار دادم اما افسوس...
که بعد از اینکه محبتها رو با دوران شیرین وخوشایند بر تو قرار دادم قدر نمی دانی
این تو نیستی که بظاهر بگی این منم که ترا احساس میکنم.
یک حس غریب که تا انتهای آینده ترو در مییابد
قدر بدان همان روزی که نیاز مبرم به محبت داشتی و رها به سویم پر گشودی آنچنان غرق در محبتت نمودم که خود احساس میکردی از اوان از من بودی
پاس دار این ارزش خدا دادی را که همین است امید به زندگانی.