دوریت ای دوست چه پر فغانست
درد برتنم عارض شده است
بدان این درد ؛ درد تنهائیست
دریغا از غم جدائی یارا
دلم آشوب؛ اما خیلی تنهاست یارا
بنازم به بزم خوش رویائیم که آنلحظه
ترا دارم میکشم دائم نقش در خیالم
هوس نیست اینگونه که تو پنداری
عشقست ؛ تنها ترا مییابم به بیداری
رهایم کن ؛ ناجیم باش ؛ خالقم باش
برنگ رخسارم تو هستی مرهمم باش
نشان تو از که گیرم که سخت بی نشانم
به دریا دل زنم تا ترا حتی ز اقیانوسها دریابم
شوی همچون مروارید غلطان در برم
بدان لحظه ها ز دوریت در غمم
اوج گیر، پر کش، در برم آی
نفس بده، زنده ام کن ، در برم آی
مخلص بهترینها در توست یارا
بزم شادیها در توست یارا