باز میکنم پنجره قلبم را
صدای ترانه تنهایی
مینشیند بر قاب سینه سنگینم
ویک دنیا شور و بی پروائی
آزاد مبشود از بند سکوت
وقتی که میرقصند آن انگشتان کشیده و باریک
در تن کلیدهای سیاه و سفید
اری پیانو بزن
ای کودکی که در درون نشسته ای
لحظه ای آرامش بیافرین
و آگاهم کن از خاطرات گذشته ای
که در بی نهایتها غرق شده اند .